اونجا یه جزیرس! – نه عزیزم اونجا هیچی نیست!

 

 

تو سفر چند روز پیشمون به جزیزه قشم٬ کنار یه ساحل خیلی قشنگ به اتفاق مادر و پدرجان نشسته بودیم و داشتیم از منتظر زیبای دریا و هوای فوق العادش لذت می بردیم.

از اونجایی که دریای جنوب به آب های دیگه هم راه داره به همین دلیل کشتی های باری زیادی تو دریا هستن٬ که معمولا هم خیلی خیلی بزرگن و بار خیلی زیادی رو جابجا می کنن.

کلا منظره جالبیه چون تو سواحل دریای شمال شما نمی تونید هیچی کشتی ای ببینید٬‌ برای اینکه دریای خزر درواقع دریا نیست٬ یه دریاچه بزرگه و به آب های دیگه راه نداره.

خلاصه برای خودمون نشسته بودیمو از منظره لذت می بردیم که احساس کردم اون دور دورا دارم یه چیزایی می بینم.

اول فکر کردم شاید از این کشی های باریِ که با نزدیک شدنش به ساحل کم کم داره واضح تر می شه٬‌ اما همین که چند دقیقه ای گذشت احساس کردم خیلی بزرگتر از این حرفاست که بخواد یه کشتی باشه.

درحالی که داشتم به دور دست اشاره می کردم٬ با ذوق و شوق به مامانم گفتم: اونجا رو نگاه کن یه جزیره!

مامان: نه اونجا هچی نیست.

من: چرا هست٬‌ من داره صخره ها و کوه هارو می بینم.

مامان: اونا فقط ابر سیاه.

من: نه اون یه جزیزس من دارم دقیقا صخره ها و کوه هارو می بینم تو این هوای آفتابی ابر سیاه کجا بود آخه! من می دونم دارم چی می بینم.

بابام: نه اون کشتیه.

 

و در این لحظه بود که من قیافم دقیقا مثل پوکر فیس (Poker Face) شده بود و نمی دونستم چطوری ثابت کنم که اونجا یه جزیزس. با گوشیم سعی کردم عکس بگیرم اما از اونجایی که یه حالت مه زیادی وجود داشت٬ مشخص نمی شد که اونجا چیه.

و از اونجایی که ۲ به ۱ بودیم٬‌ من ترجیح دادم که سکوت کنم 😐

 

خلاااااااااااااااااااااصه …

فردای اون روز داشتیم با یه ماشین دربست می رفتیم که یه دوری اطراف جزیره بزنیم. البته از اونجایی که بار چندم بود که قشم میومدیم قبلا همه جاهارو دیده بودیم اما من دوست داشتم که بازم از طبیعت بکر جزیره لذت ببرم و علی رغم اینکه مامانم اینا راضی نبودن قرار شد که دوباره جاهای دیدنی رو ببینیم.

یادم نمیاد تو ماشین من داشتم چیکار می کنم اما خیلی حواسم به اطراف نبود٬‌ فکر می کنم داشتم به یکی از دوستام تو تلگرام مسیج می دادم و درمورد قشم باهم حرف می زنیم.

همین که تو حال خودم بودم یهو مامانم گفت: عه سحر راست می گفتیا اونجا یه جزیزس.

من: بله معلومه٬‌ من همیشه راست می گم 😐

 

خوشبختانه این داستان ختم به خیر شد٬ هه هه

 

پینوشت ۱:

عکسی که گذاشتم مربوط به همون ساحله اما هنوز جزیره تو مه بودش و دیده نمی شد.

 

پینوشت ۲:

اگر می دونستم قرار درمورد این جزیزه نامرئی تو سایتم بنویسم حتما دوباره عکس می گرفتم هه هه

 

۱,۷۳۹ total views, 3 views today

من سحر هستم طراح جواهر و معلم خصوصی آلمانی. علاقمند به طراحی پرتره، بازی های کامپیوتری و انیمه. توی این سایت قراردرمورد تفریحاتم و چیزای مورد علاقم بنویسم، امیدوارم که برای شما هم جالب و مفید باشن.
Posts created 69

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Related Posts

Begin typing your search term above and press enter to search. Press ESC to cancel.

Back To Top