مثل همیشه مامانم اومد دم اتاقم٬ سری اول داشتم فورتنایت بازی می کردم (می خواستم ببینم آپدیت های (Update) جدید چیه که بعدا درموردشون بنویسم).
راستش خیلی دوست ندارم وقتی دارم بازی می کنم مامانم بیاد دم در اتاقم٬ چون احتمالا با خودش می گه٬ دختر مارو نگاه فقط بلد بازی کنه.
البته من خیلی سعی کردم درمورد صنعت بازی های کامپیوتری براشون توضیح بدم و سال ها هم خودم برنامه نویس بازی بودم و از اون مهم تر الانم دارم تو یه دوره آلمانی برنامه نویسی بازی می خونم! اما متاسفانه فایده نداشتو بازم به دید وقت تلف کردن بهش نگاه می کنن.
با خودم گفتم حالا اشکال نداره٬ یبار که چیزی نیست.
سری دوم که اومد داشتم انگلیسی می خوندم٬ صدام کردو منم با افتخار برگشتم یه نگاهی بهش انداختم که یعنی ببین الان بازی نمی کنم دارم درس می خونم.
دفعه بعدی زمانی بود که بازی رو تازه باز کرده بودم هنوز لود (Load) نشده بود که درو باز کرد. چنان نگاهی به من انداخت که از استرس همون موقع بازی رو بستم.
گفت وسایلتو جمع کن ٬ وقت نداریم.
خب واقعیتش اینه که اینبارو واقعا حق داشت چشم غره بره چون ما ۴ صبح می خواستیم بریم فرودگاه و من ساعت ۱۰ شب تازه می خواستم بازی کنم درحالی که هنوز هیچی رو جمع نکرده بودم.
خلاصه چندباری مامانم اومدو رفت و راستش دیگه حسابش از دستم رفت که چندبار بود. حتی یکی دوساعتی هم درو باز گذاشتم٬ گفتم مامانم میاد می ره برای باز و بسته کردن در٬ زیاد تو زحمت نیوفته.
بار آخر که اومد (البته اگر بازم نیاد) گفت سحر جان٬ امشب وسایلتو جمع کن من فردا صبح صدات می کنم.
گفتم فردایی در کار نیست مادر٬ ۳ ساعت دیگه باید بریم فرودگاه.
– مامانم: عه؟!
– من: آره!
البته بگذریم که من هنوز کامل وسایلمو جمع نکردم.
بذار ببینم تبلتمو (Tablet) برداشتم یا نه!! اوه اوه شارژرشو یوقت جا نذارم.
کتاب با خودم چی ببرم هووووم (البته سفرمون ۴ روز بیشتر نیستا٬ اندازه ۲ هفته وسیله دارم با خودم می برم)
دانلود فایل صوتی
ازتون دعوت می کنم منو در شبکه های اجتماعی همراهی کنید:
۸,۶۱۳ total views, 3 views today
