متنی که براتون می ذارم٬ یه داستان رندم از کتاب Diary of a wimpy kid هستش که مستقیم از متن انگلیسی ترجمه می کنم و اینجا می ذارم.
سعی می کنم یه سری جمله های مفید انگلیسی رو هم آخر مطلب براتون بذارم.
وقتی من و راولی به ایستگاه اتوبوس رسیدیم با یه اعلامیه ناخوشایند مواجه شدیم که روش نوشته شده بود٬ مسیر حرکت اتوبوس تغییر کرده. این یعنی حالا ما باید پیاده بریم مدرسه!
واقعا دوست دارم بدونم کدوم نابغه ای این فکر به ذهنش رسیده٬ چون کوچه ما ۴۰۰ متر تا مدرسه فاصله داره!!!
ما مجبور شدیم تمام مسیر رو بدوییم٬ تا بتونیم به موقع به مدرسه برسیم.
اما چیزی که واقعا رو اعصاب بود این بودش که دقیقا اتوبوس ما از کنارمون رد شد و پر از بچه های خیابون بغلی بود.
وقتی که از کنارمون رد می شدن کلی مارو مسخره کردن و ادا در اوردن٬ که این کارشون خیلی بد بود٬ برای اینکه این دقیقا همون کاری بود که ما با اونا می کردیم وقتی از کنارشون رد می شدیم.
علاوه بر اون این خیلی بده که بچه هارو مجبور کنن پیاده برن مدرسه٬ برای اینکه اونقدر کیفمون سنگین بود که انگار ۱۰۰ کیلو روی دوشمون بود!
جمله های مفید:
۱- Which was really annoying
خیلی روی اعصاب بود
۲- We had to run to make in to school on time
مجبور شدیم بدوییم که به موقع به مدرس برسیم.
۳- To make kids walk to school
بچه هارو مجبور کنن پیاده برن مدرسه
خوشحال می شم منو در شبکه های اجتماعی همراهی کنید:
۱,۹۴۱ total views, 3 views today